دوبیتی
به صفحه آرایی که یکی از دوبیتی هایم را به دلیل نداشتن فضای کافی در روزنامه ، بنا به تشخیص خود!در سه مصرع چاپ کرده بود.
دوبیتی در سـه مصرع دیده بودی؟
که توی صفحه آن را چیده بـودی
خدا حفظ ات کند همــکار خـــوبم
به جای صفحه بندی …. بـودی!
به صفحه آرایی که یکی از دوبیتی هایم را به دلیل نداشتن فضای کافی در روزنامه ، بنا به تشخیص خود!در سه مصرع چاپ کرده بود.
دوبیتی در سـه مصرع دیده بودی؟
که توی صفحه آن را چیده بـودی
خدا حفظ ات کند همــکار خـــوبم
به جای صفحه بندی …. بـودی!
سرانجام انتظارها پایان یافت و روز موعود فرا رسید. دعوت نامه ی ارشاد را همچون دسته گلی زیبا دریافت کردیم، بوییدیم و بوسیدیم و بلافاصله متن داخل آن را ملاحظه فرمودیم! «جناب آقای راشد انصاری در گرماگرم مرداد مقارن با رمضان کریم به پاسداشت راه و اندیشه ی افتخار آفرین شهید محمود صارمی و… میهمان دومین جشنواره ی استانی رسانه خلیج فارس خواهیم بود…»
عصر، شال و کلاه کردیم با هزار امید و آرزو به اتفاق اهل و عیال عازم محل برگزاری جشنواره ی مطبوعات استانی شدیم. از اطراف و اکناف اطلاع پیدا کردیم که مقرر گردیده به نفرات برتر هر رشته مبلغ ۶۰۰ هزارتومان پرداخت کنند. همین امر موجب شد که شدت مالیدن صابون به دل و سایر اعضای بدن مان! را بیشتر و بیشتر کنیم. در حالی که زیر لب ترانه های مجاز این ور آبی را زمزمه می کردم در دل گفتم، صدهزار تومانش برای آقای حسین احمدی که مدتی است بدهکارش هستم بابت برنج و چای گلابی! و ۳۰۰ هزارتومانش هم برای حاج حمزه شکور که دستی به صورت قرض الحسنه گرفته بودم. صد تومانش هم برای پسرعمویم اصغر که از سال گذشته بدهکارم. و در نهایت صدهزارتومان دیگر هم به پسرم قول داده بودم که اگر در امتحانات نوبت دوم نمره ی اول شد به عنوان شیرینی بدهم.(که از بدشانسی ما نمره ی اول هم شده بود!)
در عالم هپروت فکر تقسیم پول ها بین طلبکارها بودم که ناگهان خود را در میان جمعیت حاضر در سالن برق منطقه ای دیدم. پس از درفشانی های دوستان! نوبت اعلام اسامی برندگان و اهدای جوایز شد. راشد انصاری، در بخش طنز … این را مجری گفت. با غرور و ژستی پیروزمندانه! به سمت سن حرکت کردم. جایزه و لوح تقدیر را از دست مبارک استاندار محترم و عزیز استان دریافت کردم.
پس از صرف شام که ای کاش اگر می دانستم مبلغ اهدایی چقدر است، لااقل دو سه پرس غذا بیشتر می خوردم تا هم پس از مدتی حسابی دلی از عزا درآورده باشم و همین که به وصال سینه و ران و گردن مرغ نایاب! رسیده باشم. توضیح نگارندهمرغ نوعی طیور است که در سال ۹۱ نسل آن برای مدتی منقرض شد!)
خلاصه عرض کنم، پس از مراسم با عجله به اتفاق خانواده به یکی از عابربانک های سطح شهر مراجعه کردیم. طبق معمول اولین عابربانک مشکل فنی داشت. دومین عابربانک شلوغ بود. سومین عابربانک پول نداشت. پس از طی چند خیابان چهارمین عابر بانک رویت شد. ترمز زدیم درست شبیه فیلم های پلیسی همزمان چهار درِ خودرو باز شد و با اعضای خانواده دسته جمعی به سمت عابر بانک حمله کردیم! به محض فرو کردن کارت شارژ در دستگاه مربوطه و فشار دادن دکمه ی اعلام موجودی برق از سرمان پرید!(مبلغ پنجاه هزارتومان….).
بله درست متوجه شدید، ۵۰ هزارتومان کل پولی بود که ارشاد با کمک استانداری و شهرداری و خانه ی مطبوعات و …. دست به دست هم داده بودند و به «خالو راشد» پرداخت کرده بودند.
مثل لشکر شکست خورده در خیابان کیش مات شده بودیم. بی آن که به روی خودم بیاورم با ارشاد تماس گرفتم و جریان ۵۰ هزارتومان را با آقای ارشیا در میان گذاشتم. در وهله ی نخست فکر کردم کلی معذرت خواهی می کنند که با جایزه ی شخص دیگری مثلا اشتباه شده است و جایزه ی نقدی ۵۰۰ یا ۶۰۰ هزار تومانی حضرت عالی محفوظ است و چنان و چنین…
اما زهی خیال باطل! جناب ارشیا اظهار داشتند: «چون شما یک نفر در بخش طنز شرکت کرده بودید، فقط تقدیر شدید…»
(هرچند تقدیر برای کسانی است که در رشته ای نفرات اول و دوم و سوم مشخص شده باشند، آن وقت به اثری که نسبت به سایر آثار رسیده به دبیرخانه قوی تر باشد! تعلق می گیرد.)
گفتم:«ارشیا جان، اگر خودم تنها در بخش طنز شرکت کرده ام که باید بیشتر و بهتر تقدیر می شدم!(منظور از نظر مالی ست!) یعنی کسی که سال هاست تک و تنها در جشنواره های استانی و منطقه ای، کشوری و بین المللی دارد برای استان افتخار آفرینی میکند که باید بیشتر هوایش را داشته باشید! این کارها می کنید که پدیده ی فرار مغزها به وجود می آید! این کارها می کنید که فرزندان این مرز و بوم معتاد می شوند!) و کلی پیازداغش را هم به قولی اضافه کردم…!
ناامیدانه با ارشیا خداحافظی کردم. اما خودمانیم ما که به عشق پول قلم نمی زنیم، ولی ۵۰ هزارتومان تقدیر است یا تحقیر؟!
به خدا قسم حسود نیستیم اما ای کاش ورزشکار شده بودیم! ورزشکار برای بلند کردن وزنه یا گرفتن کشتی و یا … زور می زند، ما هم برای نوشتن و سرودن زور می زنیم!
۲۰۰ سکه، ۳۰۰ سکه، خودرو و … می دهند ورزشکاران که البته حق شان است، بالاخره پس از سال ها دل ملتی را شاد می کنند! اگر چه ماهم هر روز دل مردم را شاد می کنیم.
باور بفرمایید پس از این که عیال متوجه شد موجودی کارت شارژ اهدایی ۵۰ هزار تومان است، به کلی تغییر رفتار داد. بانویی که تا قبل از ظهر و برگزاری مراسم اگر حکم می کردم با سر وارد چاه بشود، می شد! از آن لحظه به بعد تره هم برایمان خورد نمی کرد. سوار خودرو که شدیم هرچی داد می زدم شیشه ی ماشین رو بکش بالا کولر روشنه! هیچ. خانم تشنمه بی زحمت اون آب معدنی…!هیچ. عیال جان ساعت چنده؟هیچ…
ای مسئولان! خدا بگویم چه کارتان کند که با این کارتان ابهت مان نزد عیال را هم از دست دادیم…
ضمن تبریک روز خبرنگار
راشدیه!
برای بعضی از ارباب قدرت،
زبانش خار دارد خالو راشد
زبانی از« سورو» تا« آریا شهر»۱
برای جار دارد خالو راشد
گمانم در درون کله ی خود
مخ سرشار دارد خالو راشد
ز طنازان ایران در مخ خود
بسی اشعار دارد خالو راشد
ز « فیض » و « احترامی » و « زرویی »
زیاد اخبار دارد خالو راشد
ز «هالو » و « دخو » و« بوالپیاده » ۲
به جد آمار دارد خالو راشد
کند مخلوط اگر افراد بالا –
کسی،.. انگار دارد خالو راشد
خبر را می نگارد داغ و لب سوز
« ندا» را یار دارد خالو راشد ۳
ز حیث طول ِ قد و عرض و پهنا
اضافه بار دارد خالو راشد
ز فاستونی صد و هفتاد و شش متر
به پا شلوار دارد خالو راشد
گمان کردی برای جامه اش هم
کم از هکتار دارد خالو راشد ؟
چهل دیس چلو ، چل سیخ جوجه
سر ِ ناهار دارد خالو راشد
خودم دیدم که شامش صد سوسیس بود
اگر انکار دارد خالو راشد
سند رو می کنم توو فیس بوکم
سند بسیار دارد خالو راشد
به دریا گر رود سرریز گردد
ولیکن عار دارد خالو راشد
که دریا را کند سرریز ِ از خود
آخه ! معیار دارد خالو راشد
اگر در کوچه ی تنگی کند گیر
خلایق از دو سو در گیر درگیر!!
و تا از کوچه تشریفش در آرد
دو سالی کار دارد خالو راشد
برای جابجایی کتاباش!
دو خاور بار دارد خالو راشد
ز عصر« ماد » در هر جشنواره
یقین آثار دارد خالو راشد
برنده می شود خواهی نخواهی
چهل اسُکار دارد خالو راشد
« به هر جا بنگرم کوه و در و دشت »
دو صد بیمار دارد خالو راشد
مداوا می کند با داروی طنز
لـِم عطار دارد خالو راشد
دلی دارد خریدار محبت
به این اصرار دارد خالو راشد
اگرچه مدتی« بندر» نشین است
هوای« لار» دارد خالو راشد
زبان شعر من گر شد دوگانه
خودش آچار دارد خالو راشد
درستش می کند آن را به هر حال
کم از معمار دارد خالو راشد؟
بیا تا قدر خالو را بدانیم
مگر تکرار دارد خالو راشد؟
نکن «جاوید» با این شخص شوخی
تو را چیکار! دارد خالو راشد
یهو! دیدی جوابت را چنان داد
«که دشمن نشنود کافر نبیناد»
محمدجاوید-شیراز
پ.ن:
۱) سورو و آریا شهر=نام دو منطقه در بندر عباس
۲): ابوالپیاده= یکی از اسامی مستعار گل آقا
۳):ندا=ذوق زده نشید منظور ندای هرمزگانه!
به مناسبت روز خبرنگار
شغل روزنامه نگاری هم مانند اکثر مشاغل شیرینی ها و تلخی های خاص خودش را دارد . با تلخ هایش کاری ندارم،(هرچند زیاد باشد) اما یکی از شیرینی های کار روزنامه نگاری خاطرات آن است و صد البته خاطرات هم می تواند تلخ باشد که باید عرض کنم باز هم با تلخ هایش کاری ندارم. از آن جایی که بنده از اوایل دهه ی هفتاد خورشیدی وارد عرصه ی مطبوعات شدم و قابل ذکر است که صاحب این قلم شاید عکس بیشتر اصحاب رسانه استان ابتدا از مطبوعات کثیر الانتشار و به اصطلاح کشوری کارش را به عنوان عضو راه دور تحریریه و طنز نویس آغاز کرده و در ادامه به نشریات محلی پیوست!
طی این سال های طولانی خاطرات فراوان و ریز و درشتی دارم که ای کاش می شد همهی آن ها را منتشر کرد . از ممنوعه ها و غیر قابل چاپش می گذرم و درست مثل بچه ی آدم به مجازهایش می پردازم.
در این مجال اندک فقط به ذکر خاطراتی خواهم پرداخت که من آن را “دسته گل های مطبوعاتی” نام گذاری کرده ام. البته همان گونه که از عنوانش پیداست بیشتر این دسته گل به آب دادن ها و گاف ها! مربوط به اشتباهات تایپی و چاپی و چاپخانه ای آن هم در بحث تیتر وعکس است که اتفاق می افتاد و کماکان نیز در حال افتادن است!
دوستان مطبوعاتی و یحتمل خواننده های حرفه ای نشریات استحضار دارند که آن اوایل صفحه آرایی به صورت امروزی نبود، چسب اتو، قیچی و کاغذ ….. و چسباندن مطالب و بعد هم لوله کردن شبیه “آر. پی. جی۷″ و بردن به فرودگاه با موتورسیکلت!
به خاطر دارم که در یکی از شماره ها عکس مدیر کل عزیزی را که تازه به این سمت منصوب شده بود با یکی از شهروندان که به رحمت ایزدی پیوسته بود , در چاپخانه جابه جا چاپ کردیم . یعنی به این صورت که ذیل تصویر آگهی تبریک مدیر کل تیتر زده بودیم: ” انا لله و انا الیه راجعون…”و پایین عکس آگهی تسلیت آن عزیز از دست رفته نوشته بودیم : “انتخاب شایسته حضرتعالی را به سمت …. تبریک و …. ” جالب است که مدیر کل یاد شده پس از انتشار روزنامه اولین کسی بود که با دفتر نشریه تماس گرفت و در معرفی خود اظهار داشت : ” بنده فلانی ام …. از آن دنیا تماس می گیرم!” خب، تصور بفرمایید مدیر کل و خانواده آن مدیر در لحظه دیدن روزنامه چه حال و روزی را داشته اند ! خدایا از سر تقصیرات ما بگذر! از این نوع دسته گل به آب دادن ها را زیاد به یاد می آورم .
یک بار هم بالای یک آگهی تسلیت نوشته بودیم:” از شمار دو چشم یک تن کم , از شمار خرد هزاران بیش” . متاسفانه در هنگام تایپ “دال” خِرَد فراموش کرده بودیم !
یک بار هم که نرخ پیاز در گاوبندی سابق و پارسیان فعلی ! بالا رفته بود و ما گزارش مفصلی را در این خصوص منتشر کرده بودیم , باز هم متاسفانه تصویر یک عدد پیاز چاق و چله ! با عکس رئیس اداره ای فرهنگی در چاپخانه جابه جا چاپ شده بود. به این صورت که زیر تصویر پیاز درشت نوشته بود : ” فلانی گفت : در استان هرمزگان این تعداد …. کتابخانه وجود دارد … ” و اما پایین عکس مدیر یاد شده نوشته بود: “نرخ پیاز در گاوبندی از مرز هر کیلو …. تومان گذشت …” باز هم خدا را شکر که ننوشته بودیم پیازی را که در تصویر مشاهده می فرمایید…!
راستی داشت فراموشم می شد که یک بار هم نوشته بودیم :”تعدادی از کارکنان شرکت …. با مشورت فلان مدیر استان در اعتراض به عدم پرداخت حقوق و مزایا از سوی رئیس شرکت مذکور، تحصن کردند.” خب، می فرمایید کجای این خاطره خنده دار بود؟ الساعه عرض می کنم، “م”مشورت متاسفانه در هنگام تایپ افتاده بود!
این خاطره در ویژه نامه روز خبرنگار هفته نامه ارمغان بندر منتشرشد
روزه
من محتویات کوزه ام را بخـــورم
این حاصل چند روزه ام را بخورم
تا با لب تشنه ام نگویم نا حق
مجبور شدم که روزه ام را بخورم!
در راستای این که گفته می شود کسب مدال مهم نیست!فقط حضور در المپیک مهم است!
المپیک
اگر داری شدیدن ضعف تکنیک ،
شکم را کرده ای مانند یک خیک،
مدال و رتبه هم اصلن مهم نیست
مهم است این که هستی در المپیک!
برق
اگه هشتت بشه تبدیل بر هفت،
نیاد توو سفره هاتون قطره ای نفت،
یقینا بهتر از اینه بگن که:
توو این گرمای بندر برقتون رفت!
المپیک قبلی
نه تیمی مطمئن روی چمن رفت
نه دست پهلوانی سوی فن رفت
تمام آبروی ورزشی مان،
چه زیبا در المپیک پکن رفت!