منتشر شد
دهمین کتاب راشدانصاری با عنوان “درهم” گردآوری تک بیت ها و بیت های ناب طنز توسط انتشارات تدبیر روشن منتشر و وارد بازار کتاب شد.
مراکز فروش در بندرعباس: کتابفروشی استاد (سه راه سازمان)- کتابشهر (شهرنمایش) و…
دهمین کتاب راشدانصاری با عنوان “درهم” گردآوری تک بیت ها و بیت های ناب طنز توسط انتشارات تدبیر روشن منتشر و وارد بازار کتاب شد.
مراکز فروش در بندرعباس: کتابفروشی استاد (سه راه سازمان)- کتابشهر (شهرنمایش) و…
خواب دیدم که گروهی درِ یک خانه زدند
صاحبش را کتکی درخور و جانانه زدند
بعد از آن بر سرِ این بحث که تقصیر که بود ،
دو سه ساعت دو طرف با خودشان چانه زدند!
چون که دیدند که در بندرِ ما میکده نیست
به کتک خورده سپس تهمتِ دیوانه زدند
(رحم بر قافیه ها هم که نکردند و عجیب،
باز هم بر سرِ آن مردکِ بی چاره زدند!)
ساکنانِ «دوهزار» و «سورو» و «خواجه عطا»(۱)
پس کجا؟ با چه کسی… باده مستانه زدند؟!
سهم یارانه که واریز شد آن نیمه ی شب
همه دادند و یکی ساغرِ شکرانه زدند!
شاعر از خواب پریشانِ خودش چون برخاست
گفت: اصلا ، ابدا، هیچ کسی را نه زدند!
پی نوشت:
۱ـ دو هزار و .. از محله های قدیمی و با صفای بندرعباس هستند
سروده:راشدانصاری
نشانی تلگرام بنده
https://t.me/rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری
ساعت ۵ عصر که قطعا با ۵ عصر « فدریکو گارسیا لورکا» تومنی هفت صنار توفیر دارد، با دوست فرهیخته ام آقای « حسام الدین نقوی» در دفتر ایشان قرار ملاقات داشتم. قرارمان هم مثل خیلی از قرار و مدارهای نسل امروز نبود، بلکه هدف دیدن این دوست زحمت کش در حوزه ی فرهنگ و ادب استان بود و همچنین تقدیم چند جلد از کتاب های تازه منتشر شده ام به ایشان.
و البته دریافت هدیه ای گرانبها تر از ایشان یعنی کتاب سدیدالسلطنه کبابی بندرعباسی.
ای کاش مسوولان فرهنگی استان آستین همت را بالا می زدند و برای این گنجینه های کمیاب و شاید نایاب در این روزگار وانفسا، ترتیب نکوداشتی به پاس سال ها خدمت این مرد بی ادعا به فرهنگ این سامان داده می شد. انگشت شمار انسان هایی هستند که بی هیچ چشمداشتی، نه به دنبال کسب شهرتند و نه کاسبکار فرهنگی، بلکه عاشقانه و البته نه به صورت آشکار بلکه گاهی پشت پرده خدمت شایانی می کنند. بی شک نقوی، علی دهباشی امروز هرمزگان است. پس تا دیر نشده نقوی ها را دریابیم…
باری از مطلب اصلی دور افتادیم، در آن ملاقات هفته گذشته خبری تلخ از زبان دوستم آقای نقوی شنیدم که : محمدعمادی هم از بین مان رفت….
اوایل دهه ی هفتاد که با مجله هایی همچون اطلاعات هفتگی، جوانان امروز، پسران و دختران ،و…همچنین نشریات تخصصی طنز: “خورجین” طنزپارسی”، دنیای طنز ، و بعدها “گل آقا”همکاری داشتم، با نام «محمدعمادی» آشنا شدم.
شعرهایش را با نام های مستعار: «خالوممد» و برخی مواقع با عنوان: «اهل عمادده» از دُبی ارسال می کرد و در صفحات «شکرخند» اطلاعات هفتگی و مجله تخصصی طنز و فکاهی « خورجین» منتشر می شد.
به عنوان یک هم شهری یا یک هم استانی همواره مشتاق بودم ایشان را از نزدیک در ایران ملاقات کنم.چون شنیده بودم هرمزگانی است و ساکن کشور امارات.
و اما اولین بار که نام «عمادده» را در کنار نام این شاعر دیدم، ارادتم بیشتر شد و کنجکاو شدم ببینم این قضیه ی عمادده چیست؟ گفتم یحتمل از اولاد و احفاد شیخ عمادالدین باشد.
البته عمادده در آن ایام نام دهستانی بود در حدود ۱۵ کیلومتری زادگاه بنده و امروز شهری است که مرکز بخش صحرای باغ در لارستان است…
تقریبا اکثر کتب منتشر شده در حوزه ی طنز و همچنین بیشتر نشریات طنز قبل از انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، _چرا که همواره یکی از دغدغه ها و کارهای صاحب این قلم خریداری و نگهداری کلیه نشریات طنز قدیم همچون توفیق، و…مجلات طنز جدید تر بوده و هست…._ مطالعه ، تحقیق و بررسی کرده ام.
تا آن هنگام بیوگرافی یِ از آقای عمادی عزیز در کتاب های منتشر شده در خصوص آثار طنزپردازان ایران و….را ندیده بودم،تا این که یک بار از نویسنده و کاریکاتوریست برجسته کشور و لارستانی(اوزی) زنده یاد « محمدرفیع ضیایی» شنیدم که گفتند آقای عمادی هم همشهری خودمان است.
گذشت و گذشت و هر روز بر اشتیاقم به عنوان یک جوان پرشور برای دیدن این شاعرطنزپرداز و پیشکسوت، افزوده می شد اما دست ما کوتاه و خرما بر نخیل! چراکه به قول معروف من این ور آب و ایشان آن ور آب!
تا این که فکر کنم سال ۱۳۸۰ بود که اخوانیه ای را برای آقای عمادی سرودم و استاد وکیلی زند «وکیل باشی» در مجله ی اطلاعات هفتگی منتشر کردند.
انتشار این شعر و متعاقب آن پاسخ زنده یاد، عمادی که در شعر گفته بود به زودی عازم ایران و بندرعباس خواهم شد، باعث شد که نا امید نشوم و امیدوار به دیدار دوست بمانم.
این را هم بگویم که ایشان درست هم سن مرحوم پدرم بود….
بالاخره روز موعود فرا رسید و دوستم آقای «ماشاالله راجی» اطلاع داد که آقای عمادی از دبی آمده اند و اتفاقا سراغ شما را می گرفت. خبر بسیار خوشحال کننده ای بود.
هماهنگ کردیم و رفتیم منزل شخصی به نام «بلوکی». در بدو ورود با بنده به گویش یا همان زبان لارستانی صحبت کردند. اشک شوق در چشم هایم جمع شد وسعی کردم احساساتی نشوم… در آن فرصت کوتاه و طلایی متوجه شدم چقدر انسان شریف و خوش مشربی است. درست مثل همه ی جنوبی ها و خودمونی ها….
در ضمن ساز هم می زد. اگر اشتباه نکنم «ویلون» بود و استادانه می نواخت.
علیرغم اینکه از زادگاه و موطن خویش دور شده بود و با تراژیک غربت می زیست روحیه ی خوش مشربی خودش را حفظ کرده بود و این برایم مهم بود… به قول حافظ همانند جام دلی خونین و لبی خندان داشت و با زخمه و درد غربت همچون چنگ به خروش نمی آمد و این برایم بسیار زیبا آمد که داشتن این روحیه، خود طنز آشکار و تلخی بود.
در آن شب از هر دری سخن به میان آمد…از جمله این که گفتند اصالتا اهل بلوک که شامل (کاریون، هرم ، گلار و…) می شود هستند اما اجدادشان از عمادده به آن جا مهاجرت کرده اند. همچنین گفتند که با نشریه فکاهی توفیق همکاری نداشته ام بلکه بیشتر فعالیتم در خورجین، اطلاعات هفتگی و…بوده است.
امیدوارم خانواده ی مرحوم عمادی به ویژه برادر بزرگوارشان همت کنند و هر چه زودتر نسبت به انتشار آثار گرانسنگ اینطنزپرداز همت کنند چرا که شنیده ام دوست ارزشمندم جناب نقوی عزیز حدود چهار سال پیش از میان سه دفتر شعر ، یک دفتر به عنوان گزیده آثار زنده یاد عمادی انتخاب، تایپ و ویراستاری کرده است. طبق گفته ی ایشان در حال حاضر این مجموعه در اختیار خانواده ی عمادی است.
خداوند سایه برادر بزرگوار و هنرمندشان استادعمادالدین عمادی بر سر خانواده و فرهنگ و هنر هرمزگان مستدام بدارد.
در پایان شعری را که در بالا عرض کردم تقدیم می کنم:
تقدیم به راشدانصاری( خالوراشد)
سروده: محمد عمادی از دُبی
السلام علیک ای « خالو»
طنزپرداز خوب و چاقالو!
کرده تعریف هایت از بنده
غرق خجلت مرا و شرمنده
امتنان و تشکرِ بسیار
دارم از حسن نیت سرکار
شعرهایت که هست همچون قند
خوانده ام در ستون «شکرخند»
جمله زیبا و دلنشین و ثمین
نغز و با حال، چون عسل شیرین
واقعا شوخ و شنگ و طنازی
نکته گویی و طنزپردازی
بر خلاف خودت که پَرواری
طبع باریکتر ز مو داری!
ایزد از گُندگی کم ات نکند!
با غم و غصه همدم ات نکند
به امید خدا ، بهارِ دگر
که شوم بنده عازم بندر
تا رسد بر زمین آن پایم
پایکوبان به دیدنت آیم
بوسم از دور صورت ماهت
دست حق باد یار و همراهت…
نقل از شماره ۳۰۲۵ ، مجله اطلاعات هفتگی. صفحه ی شکرخند، ۵ دی ماه ۱۳۸۰
سالیانِ مدید پز دادی
هر چه زورت رسید پزدادی
ذره ذره قَمیش وِل کردی
اندک اندک شدید پُز دادی
هم به نسلِ قدیم خندیدی
هم به نسلِ جدید پز دادی
بعدِ عمری فشار و زوریدن!
با دو شعر سپید، پز دادی
بر سرِ سفره همسرت تا گفت
از برنج حمید، پز دادی!
در شب قدر با دو تا قطره
که ز چشمت چکید، پز دادی
تا به کارَت سریع تر برسند
پس به نام شهید پز دادی…
به رفیقِ قدیمی ِ خود که،
روی هر تپه (دید !) پز دادی
چون امیدت به مالِ مردم بود
به منِ نا امید پز دادی…
سروده:راشدانصاری
استاندار هرمزگان گفت:«شهرداری باید فعالیت های ماندگار انجام دهد و آثار ماندگاری را از خود به جای بگذارد….»
جناب استاندار عزیز باید به عرض برسانم که ظاهرا از وضع شهر ما درست و حسابی اطلاع ندارید وگرنه مشاهده می کردید که بیشتر فعالیت ها در شهر ماندگار است…
به فرض مثال همین آشغال (توهین به کسی نیست!) منظور زباله ی سرِ کوچه ی ما بود که گاها روزها و شب ها و هفته ها در حاشیه ی دیوار می ماند! (آیا این آثار ماندگار نیست؟!) به طوری که شب ها تا صبح گربه ها و موش ها و سگ های ولگرد بیشترِ همایش و کنسرت هایشان را در این مکان برگزار می کنند!
گربه ها پا را از این هم فراتر گذاشته اند و روی همین دیوار نوشته اند:«لعنت به کسی که در این مکان آشغال نریزد…!»
حالا می گوییم حیوانات زبان نفهم چیزی حالیشان نیست، درست اما آدم ها دیگر چرا؟. الان عرض می کنم.گاهی وقت ها متاسفانه در همین کوچه ی ما توسط برخی از اهالی محل و یا شهروندان در حال عبور از محله،در کنار دیوار آثار ماندگاری به جای می ماند که بسیار هم این فعالیت ها بودار به نظر می رسد و مشخص نیست با چه هدفی این کار را می کنند! باور کنید این آثار تا روز بعد می ماند و کسی در صدد پاک کردن آثار دیگران نیست.
جناب استاندار ، فعالیت های ماندگار شهرداری و دیگر ادارات زیاد است ولی ما قصد نداریم سر مبارک را با این چیزهای پیش پا افتاده به درد بیاوریم!
مثلا شما تا به حال نام خیابان ماندگارِ مارپیچ، هندلی، شمشیری و سایر القاب در خیابان برق به گوش تان خورده است؟
این خیابان هم جزو فعالیت های ماندگار شهرداری است. پیشنهاد می کنیم دستور فرمایید تندیس مبارک شهردار وقت و طراح خیابان مذکور را ساخته و در اسرع وقت در ورودی این خیابان برای عبرت سایرین به عنوان چهره ی ماندگار بندرعباس نصب کنند.
و یا همین معتادهای سطح شهر که الحمدالله روز به روز بر تعدادشان افزوده می شود و این خیل عظیم ثابت می کند که ما در حال پیشرفت هستیم، اگر روزی یکی از این معتادان بخت برگشته گوشه ی خیابانی دراز کشید و به خوابی عمیق فرو رفت و دیگر بیدار نشد! آن قدر در جای خود می ماند تا باد کند و در این گرما بو کند.این کار هم خودش نوعی فعالیت ماندگار است.
و یا همین چاله های سطح خیابان های بندر که به لحاظ تاریخی هم سن و سال چاله اسکندرون هستند، و کسی هم در فکر پر کردن آن نیست و قطعا هر شهرداری با این کار دوست دارد به سهم خود اثر ماندگاری را از خود به جای بگذارد!
و ….تازه برخی از مدیران و شهرداران نواحی هم آن قدر طی این سال ها در مقام خود مانده اند که خود به خود به آثار ماندگار تبدیل شده اند و عنقریب باید نامشان را در فهرست آثار ملی به ثبت برسانند!و…همین طور بگیر برو تا آخر!
شایان گفتن است این خبر و این مطلب مربوط به سال ها پیش است و ربطی به وضعیت فعلی شهر ندارد چرا که متاسفانه الان مدت هاست دیگر شاهد فعالیت های ماندگار از سوی شهرداری نیستیم!
نوشته ی: راشدانصاری( خالوراشد)